جدول جو
جدول جو

معنی روشناس گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

روشناس گردیدن
(تَ / تُو طِ ءَ / ءِتَ)
معروف و مشهور شدن:
روی هریک می نگر می دار پاس
بو که گردی تو ز خدمت روشناس.
مولوی.
- روشناس کسی گردیدن، در نظر او شناخته و آشنا شدن:
عجب درماند شاپور از سپاسش
فراتر شد که گردد روشناسش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ / شِ گِ رِ تَ)
روشن شدن. نورانی شدن. پرنور گشتن. ازدهار. (از یادداشت مؤلف). ضواء. ضوء. (منتهی الارب).
- دیده روشن گشتن (گردیدن) ، شادمان شدن: دریغ آمدم که دیدۀ قاصد به جمال تو روشن گردد. (یادداشت مؤلف).
، آشکار شدن. واضح شدن. روشن شدن:
کار ایشان است زآنسوی پری
گرددت روشن چه جویی رهبری.
مولوی.
روشنت گردد این حدیث چو روز
گر چو سعدی شبی بپیمایی.
سعدی.
و رجوع به روشن شدن شود
لغت نامه دهخدا